دسته بندی ها

روانشناسی برای انسان یا روانشناسی برای کسب ‌و کار؟

اجازه دهید مطلب را با یک سؤال ساده اما چالش‌برانگیز شروع کنیم. انسان «موفق» چه کسی است؟ آیا اساساً جواب روشنی در مورد این سؤال وجود دارد؟ در سال‌های اخیر و همزمان با پیشرفت ارتباطات و تکنولوژی، سبک زندگی انسان‌ها و اساساً معنای زندگی افراد دچار تحولات شگرفی شده است. شاید در سال‌های دور یعنی مثلاً صد سال پیش، اساساً چیزی به اسم موفقیت برای افراد مطرح نبود. زندگی‌ها بسیار هم‌شکل بود، پسران عموماً وارد حرفه پدران خود می‌شدند و واژگانی مثل پیشرفت شغلی، ایده‌پردازی، برندینگ و یا مارکتینگ معنای چندانی در زندگی نداشتند. در نتیجه فرد موفق معمولاً به فردی اطلاق می‌شد که بتواند از سلامت جسمی برخوردار باشد، نیازهای اولیه خود را مثل خوراک، پوشاک و مسکن تأمین نماید، همسر مناسبی پیدا کند، فرزندآوری کند و بتواند تا سال‌های طولانی در کنار خانواده خود با «آرامش» زندگی کند.
اما در دهه‌های اخیر و همزمان با کم‌رنگ شدن مرزهای جغرافیایی، در هم آمیختن فرهنگ‌ها، ورود گسترده تکنولوژی به زندگی مردم و ظهور ایده‌های نو که هر یک از آنها می‌تواند تحولات عمیقی در زندگی مردم ایجاد کند؛ معنا و مفهوم «موفقیت» کاملاً دگرگون شده است. امروزه دیگر به کسی که در آسایش زندگی کند و صرفاً بتواند احتیاجات روزانه خود را تأمین کند، فرد موفق گفته نمی‌شود. در دنیای امروز انسان موفق کسی است که بتواند با تحمل فشار و استرس بالا، کسب و کار خود را رشد دهد و به شهرت و درآمدهای هنگفت دست یابد. اما آیا این تعریف را می‌توان تعریف صحیحی از موفقیت دانست؟ بطور مثال اگر فردی در مسیر کسب موفقیت و به دلیل فشار ناشی از رشد سریع کسب و کار خود، دچار برخی از آسیب‌های روانی شود آیا او همچنان فرد موفقی به شمار می‌آید یا خیر؟
نکته بسیار جالب این است که این مسأله یعنی ارائه تعریفی دقیق از «موفقیت»، علوم مختلفی را نیز درگیر خود کرده است. یکی از این علوم، روانشناسی می‌باشد که همواره در تلاش بوده تا بتواند به شناخت درستی از روان انسان دست یابد. اما همزمان با گسترش مرزهای علم روانشناسی و کشف روزافزون اصول حاکم بر افکار، احساسات و رفتار انسان‌ها، موضوع بسیار مهم دیگری مطرح می‌شود و آن این است که از چنین اصولی در چه راهی و با چه هدفی باید استفاده کرد؟ به عبارت دیگر روانشناسی برای «انسان» یا روانشناسی برای «کسب و کار»؟ شاید در ابتدا اینطور به نظر بیاید که کسب و کارها نیز برای رفاه حال انسان‌ها شکل گرفته اند. اما زمانی که بررسی دقیق و واقع‌بینانه‌ای از اتفاقاتی که در راه موفقیت یک کسب و کار رخ می‌دهد، انجام می‌دهیم، متوجه می‌شویم که در برخی موقعیت‌ها اهداف سازمانی به وضوح در مغایرت با سلامت روانی افراد قرار می‌گیرد. بطور مثال ممکن است یک سازمان از مدرس مهارت‌های روانشناختی انتظار داشته باشد که به نیروهای مرکز تماس (Call Center) مهارت کنترل فوری خشم مشتریان را آموزش دهد تا آنها بتوانند ضمن برقراری ارتباط مناسب با مشتریان خشمگین، کالای دیگری را هم به آنان بفروشند! در حالی که در نگاه صرفاً انسانی به مسائل روانشناختی مشتریان، هیچگاه نباید جلوی تجربه احساسات اشخاص را گرفت، بلکه باید به آنها کمک نمود تا احساسات خود را بطور کامل تجربه کرده و آنها را به شکل درستی ابراز نمایند.
از طرف دیگر در سال‌های اخیر با پدیده‌ای اجتماعی تحت عنوان «روانشناسی زرد» مواجه شده‌ایم که در قالب عناوین زیبایی همچون «روانشناسی موفقیت» یا «روانشناسی انگیزشی» عرضه می‌شوند و می توان آن‌ها را در بهترین حالت فقط یک شبه علم دانست. این امر از این جهت است که افراد گسترش دهنده آن عمدتاً مدیرانی هستند که تخصّص روانشناسی ندارند و براساس تجربیات مدیریتی خود تلاش دارند تا با استخراج بخشی از اصول و قواعد روانشناسی و ترکیب کردن آن با تفکرات و سلایق شخصی خودشان، آنها را تحت عنوان اصول موفقیت به دیگران عرضه کنند.
این‌ها همه در شرایطی است که از نگاه علم روانشناسی، موفقیت و خوشبختی عمدتاً با آرامش درونی، یافتن معنای زندگی، توانایی رفع نیازهای اولیه، داشتن ارتباطات صمیمی رضایت‌بخش و سلامت جسمی تعریف می‌شود. بطور مثال مدیر یک شرکت بزرگ با درآمد بالا و برند معتبر، در شرایطی که تحت فشار کاری زیاد قرار داشته باشد، کیفیت روابط زناشویی پایینی داشته باشد و از علائم عصبی ناشی از استرس رنج ببرد، از نگاه کسب و کاری یک شخص بسیار موفق به شمار می‌آید اما از منظر روانشناسی او فردی است که باید تحت درمان قرار بگیرد!
به هر حال این موضوع آنقدر ابعاد پیچیده و مبهمی دارد که نمی‌توان به یک پاسخ روشن در مورد آن دست یافت. اساساً هر کسی نگاه خود را به زندگی و معنای آن دارد و نمی‌توان برای همه مردم یک راه و روش واحد برای سبک زندگی توصیه نمود. اما یک چیز را می‌توان با قاطعیت گفت و آن این است که هر پاسخ یا نظری که از برداشت‌ها و سلایق شخصی برخاسته باشد و زیربنای علمی و پژوهشی نداشته باشد، نمی‌تواند راهگشای مشکلات امروز بشر به شمار آید و لازم است که ما در مسیر انتخاب‌های خود برای زندگی، هر چه بیشتر از منابع معتبر و علمی استفاده کنیم و در هر زمینه‌ای از افراد متخصص همان حوزه بهره ببریم.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *